چند شب پیش به همراه خانواده رفته بودیم عروسی یکی از فامیل های دورمان. اما خواهر زاده های ِ قر آماده به شلیک در کمر ِ من که فامیل دور و نزدیک سرشان نمی شود ، همین که بساط لهو وعلب و دلمبل و دیمبو به راه شد افتادند وسط سالن و د ِ بقر. بزرگترینشان دوازده ساله و کوچکترینشان یک سال و نه ماهه است. انگار نذر دارند که وسط هر عروسی آبروی خانوادگی ما را با حرکات عجیب غریب و نخراشیده شان - مخصوصا آن آتشپاره ی یک سال و نه ماهه - به باد بدهند.آتشپاره ی ِ مذکر ِ نیم وجبی ِ ناقلا وسط مجالس همین که چشمش به پاهای لخت زنان و دخترکان می افتد هوش از سرش می پرد و مثل کنه می چسبد به آنها تا پاهایشان را گاز بگیرد. لامصب فقط هم به سمت کسانی که پاهای سفید و مخملی دارند ، تیر می کند. و الحق که همیشه نشانه گیریش دقیق است ، پدرسوخته.

بعد از اینکه مجلس به پایان رسید خواهر زاده ی دوازده ساله ام را کنار کشیدم و گفتم : ببین خاله جان ، حرفهای امشب مرا هیچ وقت فراموش نکن و سعی کن حداقل تا هشت سال آینده حرفهای امشب مرا به خاطر بیاوری تا بعدا مثل من نادم و پشیمان نشوی - چهره اش لبریز از هیجان شد ، که حالا خاله چه حرفهای رازآلودی را می خواهد بگوید - من همسن و سال تو که بودم عشقم این بود که وقتی فیلم عروسی فامیل را می بینم من هم جز کسانی باشم که مشغول امر لذت بخش قرپاشی هستند و دوربین روی آنها زوم کرده اما بزرگتر که شدم از اینکار خود به شدت خجالتزده می شدم و همش به خودم لعنت می فرستادم که چرا اینقدر در مجلس این و آن قر ریخته ام .الان از دیدن خودم در فیلم عروسی دیگران نفرت دارم که چهار تا انگشت انداخته ام در دهان گشادم و هی سعی می کنم تا بلندترین سوتها را از خودم تولید کنم. سعی کن در هر مجلسی نرقصی.

خواهر زاده ام با تنی خسته از رقاصی آن شبش ، گردن کج کرده بود و به حرفهایم مثلا گوش می داد ، من هم که دیدم از هیجان اولیه خبری نیست و وقعی به تجربیات گران بهایم نمی نهد و یاسین در گوش خر می خوانم ، پیشنهاد دادم همگی برویم یخ در بهشت بخوریم تا حالمان جا بیاید. خواهر زاده ی گرام همین که اسم یخ در بهشت به گوشش رسید ، انگار روح در کالبد مرده دمیده باشی خودش را از آن حالت شل و ولی خارج کرد و صف اول ِ یخ در بهشت خورها ایستاد و من هاج و واج از سیاستی که بچه های امروزه به کار می برند ، مشغول بلند کردن فکم از آسفالت شدم.

 

ته کلوم :

حالا وارد هر مجلسی می شوم اعم از تولد و سالگرد و عروسی و ... و هرجا که پای قر در میان باشد ، به دلیل سوابق ِ پر بار ِ کودکی ، دستم را می گیرند و کشان کشان می برند وسط مجلس که یالا روی همه را کم کن. مرا می گویی ؟ حاضرم در آن موقعیت با یک گلوله خودم را خلاص کنم.

چند کلوم ختم کلوم :

* خوب ِ خوبم ... دکتر هم نرفتم.

* اگر از کامنتهایم خبری نیست دلیل بر نخواندن نوشته هایتان نیست ... می خوانمتان ، اما در سکوت.

* آقای شوهر سهره ی خوش آوازی دارد که بسیار هم گران قیمت است اما بدجوری کرم به فلانمان افتاده که در یک فرصت مناسب پرش بدهیم برود برای خودش عاشق شود و جوجه های زیبایی مثل خودش به دنیا تقدیم کند.