عزیزانی که " عزیز " بودنشان آب رفته
آدمهایی در زندگی همه ی ما وجود دارند که به هیچ نحوی نمی توانیم تکلیفشان را با خودمان روشن کنیم. درحالی که "عزیزند " ، "حال بهم زن " هم هستند و به هیچ نحوی هم نمیتوانیم رفتارشان را اصلاح یا تغییر دهیم ، بلکه همانی بشوند که ما آرزو داریم باشند. وجودشان اجباری است و نمی توانیم از فشن ِ زندگیمان این مدل آدمها را حذف کنیم. همیشه یک جایی از زندگی باید این مدل از آدمها باشند تا روی روح و روانمان لی لی کنند و ما مجبوریم به رویشان لبخند بزنیم و هیچ رقمه نمی توانیم خودمان را راضی کنیم که یک بار برای همیشه از وسط ِ قلبمان قیچی شان کنیم.
این آدمها عزیز بودنشان آن دور دورها جا مانده است ، شاید یک جایی در میان کوچه پس کوچه های صاف و ساده ی کودکی. وحالا که بزرگ شده ایم و یک چیزهایی از این دنیای رنگی پنگی حالیمان شده، آدمها را شناخته ایم ، دو سه پیرهن در صحنه های مختلف زندگی پاره پوره کردیم ، تازه درمی یابیم که چقدر این نوع آدمها قابل پیش بینی ، سطحی ، حال خراب کن ، و دم دستی هستند. هی زور میزنیم که بازهم مثل سابق در گوشه موشه های ذهن و قلبمان عزیز بمانند ، اما منطق و عقل لعنتیمان اجازه نمی دهد. ازشان فاصله می گیریم ، از دیدار غافلگیرانه شان خوشحال نمی شویم ، هرجا آنها را می بینیم سر خرمان را کج می کنیم و در کثری از ثانیه از میدان دیدشان محو می شویم ، سعی می کنیم هرجا که میدانیم حضور دارند آفتابی نشویم ... و کلا می شویم دو قطب یک باطری. ما اینور ، آنها آنور. وتا همیشه یک رابطه ی قطع نشدنی لعنتی بین ما و آنها باقی می ماند. اما با همه ی این گرخیدن ها گاهی دل ِ کودکیمان ، یک جایی آن دور دورها ، برایشان تنگ می شود.
ته کلوم :
وقتی میخواهم با این مدل از آدمهای زندگی ام فیس تو فیس شوم به شدت بی حوصله می شوم و استرس می گیرم.
چند کلوم ، ختم کلوم :
* همیشه شادی های ما کوچک و ناپایدار هستند
، به این میگن یه سیستم روحی ایرانی الاصل.* میان علفزار خیالم چه می چری که روز به روز کابوس تر می شوی ؟؟؟
* ما به نیرنگ اطرافیان صبوریم واطرافیان به سبب نعمت وجود ما شاکر وعجب اینکه صابرا ن وشاکران هردو اهل بهشتند.
عشق تنها سهم مرغ عشق نیست