چه عرعرها که در نطفه خفه نکردیم
فردا مادرم برای دومین بار می رود زیر تیغ جراحی. چند روز است با خنده از خانم دکتر مهربانش تعریف و تمجید می کند و می گوید شیفته ی "مادر" گفتن ِ خانم دکتر شده. اما من می دانم آنور سکه چه خبر است. من میدانم آنور این خنده های به شدت واقعی نما چه طوفان ِ استرس و اضطرابی برپاست. من میدانم که چقدر بیهوشی برایش وحشت آور است. اما برای دلخوشیش خودم را به نادانی می زنم.
حال ِ امروز مادرم مرا پرت می کند به کودکی هایم. آنجا که سرنگ در یک دست و شیشه ی حاوی مواد آمپول و آب مقطر در دست دیگر ، راست راست از جلوی بچه هایی که منتظر نوبت آمپولشان بودند و چه عرعرها که نمی کردند ، عبور می کردم و در همین فاصله ی عبور از صندلی های سالن انتظار تا اتاق تزریقات خوهران تمام ترس و رعشه ی بدنم را گوله می کردم و شوت می کردم به ناخودآگاهم و جوری که همه ببینند آمپول را جلوی سینه ام می گرفتم که یعنی : بعله ... ببینید چه دختر شجاعی هستم. اما همین که وارد اتاق تزیقات می شدم و روی تخت دراز می کشیدم و شلوار مبارک را پایین می کشیدم ، همان ترس گوله شده ی شوت شده ، با سرعت نور به خودآگاهم شوت می شد و با شدت به جمجمه ام برخورد می کرد ، از جمجمه ام رد می شد و در تمام بدنم پخش می شد و هر چه اعضا و جوارح داشتم همگی باهم لمس می شدند و تا پرستار کارش تمام شود بدنم در همان حالت می ماند. یعنی به معنای واقعی کلمه برای چند دقیقه یک جنازه ی واقعی می شدم که هیچ کس از جنازه شدندش خبر نداشت الا خودش.
حالا چرا اینقدر به خودم فشار می آوردم که تریپ شجاعت بردارم ، هنوزم برای خودم مبهم است اما حس موج ترسی که یکباره بر سرم فرود می آمد هرگز فراموشم نمی شود.
ته کلوم :
دعا لازمیم ... شدید.
چند کلوم ختم کلوم :
* باز هم رفتم رو مود خستگی و بیزاری از همه ی عالم و آدم.
* این روزها آهنگهای قدیمی قمیشی را زیاد گوش می کنم و شوهری با نگاههای زیر چشمی گاه و بی گاهش سوالی از من می پرسد که نمی فهمم چیست.
* آقا جان یک نفر تو این بلاگفای خراب شده پیدا نمیشود برای آهنگ مورد علاقه ی من کد بسازد تا بتوانم بذارمش پس زمینه ی وبلاگم ؟ یا به زبان ساده تر: هل من ناصر ینصرنی ؟
عشق تنها سهم مرغ عشق نیست