این سر دنیا ، در میان این قاره ی بزرگ ، در کشور خودمان ، در استان خودمان ، در شهر خودمان ، در محله خودمان ، در کوچه ی بن بستی که خانه ی کوچکمان در آن قرار دارد ، در اتاق خوابمان ، روی تخت خودمان ... او خواب و من بیدار. گوسفند می شمارم بلکه رها شوم از این بی خوابی. نفسهای گرمش به نرمی به گونه ام می خورد. کمی جا به جا می شوم ، حلقه ی دستانش دور کمرم تنگ تر می شود. لبخند میزنم ، زیر نور مهتاب به چهره ی دلنشینش خیره می شوم.مثل اینکه در خواب وحشت این را دارد که " اگر نباشد ... ". چشمهایم را می بندم. جا به جا می شود و صورتش را توی سینه ام مخفی می کند. بین خواب و بیداری " عزیزم " خفیفی از بین لبهای خواستنی اش میشنوم و از حس دوست داشتنش لبریزمی شوم. چند لحظه بعد از فکر اینکه نکند زلزله بیاید ، یهو جنگ شود و بمب درست بخورد توی اتاق خوابمان ، قیامت بشود و دنیا زیر و رو شود ، سونامی بیاید و... و ما همینجا تمام شویم دلم آشوب می شود.با اضطراب گوسفندها را تند تند می شمارم بلکه این خواب لعنتی زودتر بیاید و چشمهای مرا با خود ببرد.

ته کلوم :

دنیا بدون تو ، ارزش توقف کردن ندارد.

چند کلوم ختم کلوم :

* برام یه خروس خوشگل با یه قفس بزرگ خریده . به سرم زده یه مشت زلم زیمبو به پا و بالش و شایدم کاکلش وصل کنم.

* چهل روز دیگه عروسی داداشمه و ما تازه باهم قهر کردیم.

* زندگی شاید یک گوجه فرنگی قرمز باشد که من آن را با نمک و پونه ، با وسواس تمام می خورم.